باران سیاه

میخــــــواهم عوض شوم!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟

میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!

میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

در دورتـــــرین نُـــقطه

دقت کن!!!

رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست

اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری

آسیــــبی به درخت نــــزن

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش

شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : ....................

 

باران بهانه ای بود تا زیر چترم با من تا انتهای کوچه بیایی...

 

 

بوی باران بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهارخوش به‌حالِ روزگار

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : ....................

 

زفراق سینه سوزت غم سینه سوز دارم

گل من قسم به عشقت نه شب ونه روز دارم

به دوگونه ی لطیفت به دو چشم اشک ریزم

که به راه عاشقی ها زبلا نمی گریزم

به تو ای فرشته ی من گل من ترانه ی من

که جدایی از تو باشد غم جاودانه ی من

چون تو در برم نباشی غم بی شما دارم

تو بدان که با غم تو غم روزگار دارم

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : ....................

 

باز باران بارید خیس شد خاطره ها

مرحبا بر دل ابری هوا

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشت می بارد

واینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

...تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:51 :: نويسنده : ....................

اگر باران نبارد باغبان دلگیر خواهد شد
و فرصتهای فروردین نصیب تیر خواهد شد
اگر باران نبارد برکه ی احساس می خشکد
و هم نیلوفرمرداب غافلگیر خواهد شد
اگر باران نبارد کفتر سهراب میمیرد
وکفتر بازآیا راغب شبگیر خواهد شد؟!
اگر باران نبارد "باز باران با ترانه _
با گهر های فراوان "از چه رو تحریر خواهد شد؟!
اگر باران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند
که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد!!
اگر باران نبارد واژه ی باران چه خواهد شد؟
و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد؟
اگر باران نبارد تکنواز رود می داند
که در این باره * با سیلابها در گیر خواهد شد
اگر باران نبارد کوزه ی خالی سر چشمه
وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد
اگر باران نبارد در شب شعر شقایقها
قصیده با غرور چشمها در گیر خواهد شد

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : ....................

 

فریاد من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من ، که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه ی مردم شدم

ای سکوت ، ای مادر فریادها

ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو ، راهی داشتم

چون شراب کهنه ،شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ، ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو ، گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می داشتم زندگی پر بود از فریاد من!

 فریدون مشیری

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : ....................

 

خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد غم مخور

 

غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد             

آنقدر از کردگار خویشتن امیدوارم

که شفابخش دل امیدواران خواهد آمد

دردمندان٬ مستمندان٬ بی پناهان را بگویید

منجی عالم ٬ پناه بی پناهان خواهد آمد

باغبانا سختی دی ماه سی روز است و آخر

نوبهار و نغمه  مرغ خوش الهان خواهد آمد  

بلبل شوریده دل را از خزان برگو ننالد

باغ و صحرا سبز و این دنیا گلستان خواهد آمد

صبر کن یا فاطمه ای بانوی پهلو شکسته

مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد

اینقدر آخر منال از ضربت بازو و پهلو

مونس تو پادشاه دلنوازان خواهد آمد

محسنت از ضربت مسمار٬گر مقتول گشته

انقریب آن دادخواه بی گناهان خواهد آمد

پرچم سرخ حسینی شاهد است آن منتقم

زود بهر خون خواهی سالار شهیدان خواهد آمد

اصغرا از ضربت زخم گلو دل را مسوزان

صبر کن مرحم گزار زخم پیکان خواهد آمد.

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : ....................

 

خدا کنه که بـــاروون ببــارِه ، ببــارِه ، ببـارِه

آخه تو رو به یــاد من میــاره ، میــارِه ، میــــــآآاره

به یاد اون شبــی که واسـه آآخرین بــار دیــدمت

چطور دلت اومــد بری؟! من که تو رو میــپرستیـــدمت

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : ....................

آیا میدانستید که شهر استانبول در کشور ترکیه تنها شهر جهان است که در دو قاره مختلف قرار گرفته است ؟

آیا میدانستید که احتمال ابتلا به کمر درد در افراد سیگاری دو برابر افراد غیر سیگاری است ؟

آیا میدانستید که برزگترین کارفرمای جهان سامانه راه آهن کشور هند با بیش از 1.6 میلیون نفر کارمند می باشد ؟

آیا میدانستید که اندازه چشمها درانسانها از بدو تولد تاانتها تغییر نمیکند اما رشد بینی وگوشها هیچگاه متوقف نمیشوند؟

آیا میدانستید که تقریباً بیش از 1300 گونه عقرب وجود دارد که تنها 25 گونه از آنها مرگبار می باشند ؟

آیا میدانستید که کم خوابی میتواند سیستم ایمنی بدن شما را ضعیف نموده و قابلیت مقابله با عفونتها را کاهش دهد ؟

آیا میدانستید که اگر تمام رگ های خونی را در یک خط بگذاریم، تقریبا ۹۷ هزار کیلومتر می شود ؟

آیا میدانستید که یک درخت زیتون تا 1500 سال عمر می کند ؟

آیا میدانستید که "کانادا" واژه ایست هندی و به معنای "روستای بزرگ" است ؟

آیا میدانستید که 11درصد از مردم دنیا چپ دست هستند ؟

آیا میدانستید که هر خانم در طول عمر خود بطور متوسط 2.7 کیلوگرم رژ لب مصرف میکند ؟

آیا میدانستید که ظرفیت حافظه مغز انسان از ٣ تا ٣٠٠٠ ترابایت تخمین زده میشود. مجموعه دانشنامه ملی بریتانیا که تاریخ ٩٠٠ ساله را شامل میشود، ٧٠ ترابایت حجم دارد ؟

آیا میدانستید که وقتی یک پنگوئن نر عاشق یک پنگوئن ماده می شود، سرتاسر ساحل را جستجو می کند تا زیباترین سنگ ریزه را پیدا کرده و به او هدیه دهد ؟

آیا میدانستید که روانشناسان ادعا میکنند: وقتی هنگام خوابیدن بالشی را بغل می کنید، آرزو میکنید که کاش آن بالش کسی بود که دوستش دارید و دلتان برایش تنگ شده ؟

آیا میدانستید که بیشترین فرزندی که تا به حال یک زن بدنیا آورده مربوط به خانمی با 69 فرزند می باشد. او دارای 16 دوقلو، 7 سه قلو و 4 چهارقلو بوده است ؟

آیا میدانستید که علت اینکه عسل خیلی راحت هضم میشود این است که قبلاً توسط یک زنبور هضم شده است ؟

آیا میدانستید که هزینه ساخت کشتی تایتانیک 7 میلیون دلار و هزینه ساخت فیلم آن 200 میلیون دلار بوده است ؟

آیا میدانستید که کوتاهترین جنگ در تاریخ ۱۸۹۶ بین نازی ها و انگلستان رخ داد که ۳۸ دقیقه طول کشید ؟

آیا میدانستید که کلمه google از واژه googol به معنای "عدد یک به همراه 100 صفر" برگرفته شده است ؟

آیا میدانستید که رنگ آبی خاصیت آرام بخشی دارد. باعث میشود مغر هورمونهای آرام بخش ترشح کند ؟

آیا میدانستید که 10درصد از درآمد دولت روسیه از فروش ودکا تامین می شود ؟

آیا میدانستید که ٣٠٠٠ سال قبل مصریان بطور متوسط ٣٠ سال عمر میکردند ؟

آیا میدانستید که مردمک چشم هنگام تماشای چیزی خوشایند تا 45درصد بازتر میشود ؟

آیا میدانستید که خفاشها هنگام خروج از غار همیشه به سمت چپ دور میزنند ؟

آیا میدانستید که یک کوسه قادر است یک بخش از خون را در ١٠٠ میلیون بخش از آب تشخیص دهد ؟

آیا میدانستید که سمورهای دریایی هنگام خوابیدن دستهای هم را می گیرند تا همدیگر را گم نکنند ؟

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:41 :: نويسنده : ....................

لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگوئی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی …
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیبا ترین سرودها را
زیرا که مردگان این سا ل
عاشق ترین زندگان بودند.

دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته! با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های ترا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

 

دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : ....................

گفتم فراموشم نکن ، گفتی تو در یادی مگر
  گفتم که ویرانم مکن ، گفتی تو آبادی مگر
   گفتم بدون در دام تو من زندگی را چون کنم
    گفتی که از پیشم برو ، از من تو آزادی دگر
     گفتم که بی تو ، غم شده در باورم در خاطرم
      گفتی که از روز ازل ، آیا تو دل شادی مگر
       گفتم بیا با دل بساز ، با روح من شو همنوا
        گفتی که از من نشنوی ، آهنگ دمسازی دگر
         گفتم که جز تو نشنوم ، صوت و نوای بهتری
          گفتی سخن کوتاه کن ، باشد تو را سازی دگر

 

دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : ....................
شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:18 :: نويسنده : ....................

تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد


یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد



تو بارون که رفتی
دل باغچه پژمرد

تمام وجودم
توی آینه خط خورد



هنوز وقتی بارون
تو کوچه می باره

دلم غصه داره
دلم بی قراره



نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه

دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه


یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه

می بینم که کوچه
پر نور ماهه



تو ماه منی که
تو بارون رسیدی


امید منی تو
 

شب نا امیدی

کجایی عزیزم؟

توباران بهاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:16 :: نويسنده : ....................

 

همیشه برای عاشق شدن

به دنبال باران وبهار و بابونه نباش

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس

به غنچه ای می‌رسی

که ماه را بر لبانت می‌نشاند

شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : ....................

سکوت میکنم تا صدایت را بشنوم

نه اینکه نخواهم صدایت را  بشنوم

چشمهایم را بسته ام تا با دل ببینم

نه اینکه نخواهم تو را ببینم

سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : ....................

 

افلاطون گفته روح دایره است

من دایره های روحم را کشف کردم

5 دایره دور روحم کشیدم

 

و خودم را مرکز این دایره ها قرار دادم

مگر نمی خواستم خودم را کشف کنم؟؟؟

پس مرکز آن دایره ها خودم بودم

=========================

در دایره اول نام افردی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من میدهند

و در دایره  پنجم  که دورترین دایره به مرکز بود

نام کسانی که از دنیای من فاصله دارند و بیش ترین کشمکش را با آن ها دارم

========================

همه ی ما دلمون می خواد

که احساسی خوب در مورد خودمون داشته باشیم

و گاهی اوقات نداریم

گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان به تاثیری که دیگران روی

ما می گذارند بستگی دارد

اونایی که در دایره آخر هستند سعی می کنند

اعتماد به نفس ما رو از بین ببرن

=========================

نمی توانی کسی رو مجبور کنی که دوستت داشته باشد

گاهی حضور در کنار افراد نا مناسب باعث می شود

حتی در مقایسه با تنهایی خودت بیشتر احساس تنهایی کنی

در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول

ممکن است باعث  شود راهت را گم کنی

یا شاید باعث شود وجودت که تو را ((تو )) می کند از دست بدهی

======================

گاه سال ها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی

به همین دلیل بسیار مهم است

افرادی را در اطراف خودت داشته باشی که دوستت بدارند

حتی گاهی بیش تر از آن چه که

خودت میتوانی خودت را دوست داشته باشی

=========================

در مواجه با افراد از خودت بپرس

این فرد چه حسی در من ایجاد می کند ..

در کنار او می توانم خودم باشم؟

بااو می توانم رو راست باشم؟

میتوانم به او هر چه می خواهم بگویم؟

در کنار او احساس راحتی می کنم؟

وقتی او وارد اتاق می شود چه حسی به من دست می دهد؟

و وقتی می رود چه حالی می شوم ؟

وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او رو راستم؟

آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا این که به خودم ببالم؟

==========================

فلسفه وجود اون 5 دایره ای که گفتم شناخت است .. نه پیش داوری

پس با خودت رو راست باش

با افرادی که در نظر تو بد خلق اند مدارا کن

خودت را مقید نکن که چون به صرف این که با کسی در سر کار هر

روز اوقاتی را می گذرانی

باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی

=========================

در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری

حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی

ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود

از خودت بپرس

در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم

آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند

با این افراد قدرتمندی .......

ارزش ها ی مشترک با آنها داری

دوستانی خارق العاده

=========================

دایره دوم جای کسانی هست که به رشد معنوی تو کمک می کنند

مربیان ..آموزگاران

و شاید هم افرادی که برای تنها وقت گذرانی خوبند

بیرون رفتن و خندیدن

چیزی به تو اضافه نمی کنند

.ولی در عین حال هم باعث نمی شوند

که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی

=========================

دایره سوم همکارانت و اقوامت  هستند

و شاید هم آدمهای خنثی کسانی که نقش بسیار کوچکی

در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند

و تاثیر آن ها نیز تنها همان چند ساعتی هست که با آنها هستی

هیچ زمانی در غیر ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمیکنی

به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند

افراد این دایره در محدوده کار و وظایف شان  با تو هستند و لاغیر

=============================

دایره چهارم  سر آغاز عزم راسخ توست

آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند

افراد این جا لزوما با خود واقعی تو مرتبط نیستد

حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که دو را دور با آن در ارتباطی

افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند ..

در کنار آنها نمی توانی راحت باشی

و وقتی آن ها را می بینی آشفته و پریشان می شوی

=====================

دایره آخر جای دورترین افراد است

جای آدم هایی است که به تو لطمه زده اند ..تحقیرت کرده اند

کسانی که هیشه به تو انرژی منفی می دهند و

احساسات زجر آوری را با آنها تجربه میکنی .

*****************

خوب اکنون که جایگاه هر کس را تعیین کردی

اجازه نده کسانی که در دایره های آخر جای دارند

مستقیما روح و روان تو را هدف قرار دهند

نگذار کسي اولويت زندگی تو باشه

وقتي تو فقط يک انتخاب در زندگي اوني...

يک رابطه بهترين حالتش وقتيه دو طرف در تعادل باشن.

 

هيچوقت شخصيت خودت رو براي کسي تشريح نکن

چون کسي که تو رو دوست داشته باشه بهش نيازي نداره،

و کسي که ازت بدش بياد باور نمي کنه.

 

وقتي دائم ميگي گرفتارم، هيچ وقت آزاد نميشي.

وقتي دائم ميگي وقت ندارم، هيچوقت زمان پيدا نمي کني

وقتي دائم ميگي فردا انجامش ميدي، اونوقت فرداي تو هيچ وقت نمياد.

وقتي صبح از خواب بيدار ميشيم، ما دوتا انتخاب داريم.

برگرديم بخوابيم و رويا ببينيم،

يا بيدار شيم و روياهامون رو دنبال کنيم.

انتخاب با خودته...

 

ما کسايي که به فکرمون هستن رو  نگران می کنیم... به گريه مي اندازيم.

و گريه مي کنيم براي کسايي که حتی لحظه ای به فکر ما  نيستن.

اين حقيقت زندگيه. عجيبه ولي حقيقت داره

 

سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:2 :: نويسنده : ....................

 

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری  خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:29 :: نويسنده : ....................

 

چیکه چیکه از تو رسیدن


قطرهای مهربونی


من کویرم ،من چه خشکم


تو  بهاری    تو همونی


تو چه آبی مثل دریا


تورفیق آسمونی


تو آره فانوس یه راهی


پرستاره یه کهکشونی


یه فرشته رو زمینی


پر حسی،حسه جَوونی


تو  چیزی، یه چتر سبزی


یه سایه که تو بیابونی


تو رنگینکمون عشقی


تو یه روحی که تو جونی


بهار یه درخت تویی تو


همه میگن چاره ی خزونی

 

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : ....................

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : ....................

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم  

گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
 
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
 
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
 
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
 
وقت پرپرشدنش ساز و نوایی نکنیم
 
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : ....................

  • سکوتِ من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود ... من اگر راضی باشم با شادی میخندم ! سکوت نمی کنم

  •      

    دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

      دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

      این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

      باید آدمش پیدا شود!

     باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

     سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

     فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

     شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

     توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

     توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

     توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

     در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

     برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

     بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

     سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

     اما بگذار به سن تو برسند!

     بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

     غریب است دوست داشتن.

     و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

     وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

     و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

     به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

     تقصیر از ما نیست؛

     تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

               

يک ملاقات عجيب                              در شبي تار و غريب 

غنچه و شاخه و برگ                          زير رگبار تگرگ 

من و تو ساکت و منگ                         کنج يک کوچه تنگ 

زير يک چتر سياه                               من و تو با دو نگاه 

من نگاهم همه مهر                             همه جادو،همه سحر 

تو نگاهت همه سرد                             صحبت از فاصله کرد 

صورتت مات و خموش                        در دلت جوش و خروش 

بين ما گفت و شنود                            از دل و هرچه که بود

بک تبسم،دو سه اخم                          شد نمک پاش به زخم

چو به من طعنه زدي                          به حقارت،به بدي 

که فلاني به خدا                                 در دلت نيست وفا

عشق و دلباختگي                              نقشه اي ساختگي

شعر تو،شور نداشت                          عشق، منظور نداشت 

قصه ات،جور نبود                            از ريا،دور نبود

دور شو، از بر من                            بگذر،از سر من

از سراب دل من                               از حباب دل من

بشو،يک لحظه جدا                           از هواي دل ما

آن شب تار و نمور                           همچنان نرم و صبور

گوش دادم سخنت                             شکوه هائي ز منت

گفته هايت همه قهر                          تند و تلخ و همه زهر 

مي شکستم چو تبر                           از پس و پيش و زبر

مانده بودم چه کنم                             شکوه ات با که کنم 

آن شب اما لب من                             تشنه بود از تب من 

جسم تبدار و کبود                             ناخوش از عشق تو بود 

حرف موزون دلم                              گشت،سرمشق قلم

مي نوشت از دل تو                          کوچه و منزل تو 

شعر من با تو شکفت                       از غم عشق تو گفت

دو سه تا بيت قشنگ                       به تأمل به درنگ

باز آمد به لبم                                تا بگويد ز تبم

شرح دلدادگي ام                            قصه سادگي ام

آمد اما به چه شوق                        به چه شور و سر ذوق

آمد و شد به هدر                           از دو گوش تو،به در

ابر دل،باز نشد                             سوز دل،ساز نشد

آن شب اما همه جا                        شاهد قصه ما

حرف سر بسته تو                        چهره خسته تو

يک ملاقات عجيب                              در شبي تار و غريب 

غنچه و شاخه و برگ                          زير رگبار تگرگ 

من و تو ساکت و منگ                         کنج يک کوچه تنگ 

زير يک چتر سياه                               من و تو با دو نگاه 

من نگاهم همه مهر                             همه جادو،همه سحر 

تو نگاهت همه سرد                             صحبت از فاصله کرد 

صورتت مات و خموش                        در دلت جوش و خروش 

بين ما گفت و شنود                            از دل و هرچه که بود

بک تبسم،دو سه اخم                          شد نمک پاش به زخم

چو به من طعنه زدي                          به حقارت،به بدي 

که فلاني به خدا                                 در دلت نيست وفا

عشق و دلباختگي                              نقشه اي ساختگي

شعر تو،شور نداشت                          عشق، منظور نداشت 

قصه ات،جور نبود                            از ريا،دور نبود

دور شو، از بر من                            بگذر،از سر من

از سراب دل من                               از حباب دل من

بشو،يک لحظه جدا                           از هواي دل ما

آن شب تار و نمور                           همچنان نرم و صبور

گوش دادم سخنت                             شکوه هائي ز منت

گفته هايت همه قهر                          تند و تلخ و همه زهر 

مي شکستم چو تبر                           از پس و پيش و زبر

مانده بودم چه کنم                             شکوه ات با که کنم 

آن شب اما لب من                             تشنه بود از تب من 

جسم تبدار و کبود                             ناخوش از عشق تو بود 

حرف موزون دلم                              گشت،سرمشق قلم

مي نوشت از دل تو                          کوچه و منزل تو 

شعر من با تو شکفت                       از غم عشق تو گفت

دو سه تا بيت قشنگ                       به تأمل به درنگ

باز آمد به لبم                                تا بگويد ز تبم

شرح دلدادگي ام                            قصه سادگي ام

آمد اما به چه شوق                        به چه شور و سر ذوق

آمد و شد به هدر                           از دو گوش تو،به در

ابر دل،باز نشد                             سوز دل،ساز نشد

آن شب اما همه جا                        شاهد قصه ما

حرف سر بسته تو                        چهره خسته تو

شاهد قصه من                             قصه غصه من 

همچنان باد و تگرگ                     داشت پيغام ز مرگ

مرگ يک عشق قشنگ                 در دل يک دلتنگ

هر دو دلخسته بديم                      هر دو سر گشته شديم.........

شاهد قصه من                             قصه غصه من 

همچنان باد و تگرگ                     داشت پيغام ز مرگ

مرگ يک عشق قشنگ                 در دل يک دلتنگ

هر دو دلخسته بديم                      هر دو سر گشته شديم.........

 

 

                                                                                                                                 یادم آمد لحظه ی دیدار اول روز عشق...

همچون  زمینی از بهشت...

گرمای دستانت به دستانم دهد گرمای ناب...

کاش من بیدار باشم نه فقط رویا و خواب...

عطر نابش چون گلاب...

لحظه ی دیدار ما همچون سراب...

چشم خوشرنگش چه رنگی همچو یک جام شراب...

در نبودش جان من شد در عذاب...

روح من با خون دل ها شد خَزاب...

قلعه ی آن نا امیدی ها و غم ها شد خراب...

آمد فرود در قلب من همچون شهاب...

باز جویم کوزه ای تا پر کنم من از شراب...

سر کشم جام شرابی تا شوم در عمق خواب...

عشق او همچون کلیدی بهر هر قفلی ز باب...

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : ....................

یک : دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم

دو : هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین لیاقتی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود

سه : اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

چهار : دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد و قلب تو را لمس کند

پنج : بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید

شش : هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس ممکن است عاشق لبخند تو شود

هفت : تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی

هشت : هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران

نه : شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گذار باشی

ده : به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن

یازده : همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی

دوازده : خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد

سیزده : زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

و اینهم آخرین نوشته ی گابریل گارسیا مارکز

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت، شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمی‌‌داشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکر می کردم.

چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : ....................

نيمه شب در دل دهليز خموش

ضربه ائي افكند طنين

دل من چون دل گل هاي بهار

پر شد از شبنم لرزان يقين

گفتم اين اوست كه باز آمده است

جستم از جا و در آئينه گيج

بر خود افكندم با شوق نگاه

آه، لرزيد لبانم از عشق

تار شد چهره آئينه ز آه

شايد او وهمي را مي نگريست

گيسويم درهم و لب هايم خشك

شانه ام عريان در جامه خواب

ليك در ظلمت دهليز خموش

رهگذر هر دم مي كرد شتاب

نفسم ناگه در سينه گرفت

گوئي از پنجره ها روح نسيم

ديد اندوه من تنها را

ريخت بر گيسوي آشفته من

عطر سوزان اقاقي ها را

تند و بي تاب دويدم سوي در

ضربه پاها، در سينه من

چون طنين ني، در سينه دشت

ليك در ظلمت دهليز خموش

ضربه پاها، لغزيد و گذشت

باد آواز حزيني سر كرد

سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : ....................
تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد

یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد



تو بارون که رفتی
دل باغچه پژمرد

تمام وجودم
توی آینه خط خورد



هنوز وقتی بارون
تو کوچه می باره

دلم غصه داره
دلم بی قراره



نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه

دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه


یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه

می بینم که کوچه
پر نور ماهه



تو ماه منی که
تو بارون رسیدی


امید منی تو

شب نا امیدی

کجایی عزیزم؟

توباران بهاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : ....................

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری  خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم

سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:22 :: نويسنده : ....................

چیکه چیکه از تو رسیدن


قطرهای مهربونی


من کویرم ،من چه خشکم


تو  بهاری    تو همونی


تو چه آبی مثل دریا


تورفیق آسمونی


تو آره فانوس یه راهی


پرستاره یه کهکشونی


یه فرشته رو زمینی


پر حسی،حسه جَوونی


تو  چیزی، یه چتر سبزی


یه سایه که تو بیابونی


تو رنگینکمون عشقی


تو یه روحی که تو جونی


بهار یه درخت تویی تو


همه میگن چاره ی خزونی

سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:14 :: نويسنده : ....................

همیشه برای عاشق شدن

به دنبال باران وبهار و بابونه نباش

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس

به غنچه ای می‌رسی

که ماه را بر لبانت می‌نشان

سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:6 :: نويسنده : ....................

 

به کسی اعتماد کن که سه چیز رادر تو تشخیص دهد:

1-اندوه پنهان شده در لبخندت را !!!

2 -عشق نهان در عصبانیتت را !!!

3-و معنی حقیقت سکوتت را !!!

 

 

 

 اين روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه

 درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه

 

 گردای روی آينه فقط غم زندگيه

 اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

 مشکل بی ستاره ها يه کم ستاره چيدنه

 اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه

 جای نگاه عاشقت باز توی خونه خاليه

 اين روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه

 بعدش اونو گرفتنو به ديگری سپردنه

 اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه

 ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه

 اين روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائيه

 جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه

 اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه

 رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه

 اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

 خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

 اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

 

سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : ....................

کسانی که در غم اندوه به هم خوردن رابطه یی هستند، گرایش خیلی زیادی دارند که دقیقا برعکس آنچه که باید را انجام دهند. به همین خاطر گاهی صدمه ی جبران ناپذیری را به رابطه شان می زنند. در هر فاجعه یی، اولین قدم متوقف کردن خونریزی و بعد حل مشکل است. رابطه ی عاطفی شما هم از این امر مستثنی نیست. زن ها دنبال مردهای قوی هستند که بتوانند از آنها محافظت کنند و مردها به هیچ وجه به زن هایی که به آن ها اجازه نمی دهند هر کاری که می خواهند بکنند، احترام نمی گذارند پس اگر می خواهید عشق سابقتان را دوباره به رابطه برگردانید چند اشتباه زیر را مرتکب نشوید. با ترک این ده اشتباه به خودتان ثابت خواهید کرد که ارزش یک عشق واقعی را دارید.
1. بیش از حد مهربان نباشید
نباید این قدر راحت هر چه طرف تان می گوید را گوش دهید و انتظار داشته باشید که رابطه تان هم خیلی عالی باشد! اینطور در موردش فکر کنید؛ در همه ی داستان های خوب یک تضاد یا کشمکش وجود دارد. در فیلم جنگ ستارگان، هم آدم های خوب بودند و هم آدم های بد! پس این تضادهاست که باعث جالب و جذاب شدن مسایل می شود و یک رابطه بدون تضاد و کشمکش واقعاً خسته کننده خواهد شد. خیلی مهربان و خوب بودن یعنی منفعل، بی اعتماد به خود مضطرب و قابل پیش بینی هستید. یادتان باشد که برای روشن کردن شعله ی آتش، اصطحکاک لازم است پس روی حرف خودتان بایستید.

2. او را مجبور نکنید
نمی توانید با یک بحث منطقی رابطه تان را از نو بسازید. شاید بتوانید برای خودتان دلیل و منطق بیاورید. اما برای طرف مقابل تان نمی توانید! شما نمی توانید یک نفر را قانع کنید دوست تان بدارد یا بخواهد که با شما باشد. احساسات به این طریق عمل نمی کنند. قلب انسان ها واکنشی است. نه منطقی، پس به جای این که با بحث منطقی طرف تان را برگردانید، کارهای دیگری انجام دهید تا قلب او واکنش دهد.

3. التماس نکنید

خیلی ها برای نگه داشتن طرف شان دست به عجز و لابه می زنند؛ "خواهش می کنم نرو، هر کاری که بخواهی برایت می کنم..." به هیچ وجه این کار را نکنید! این هیچ شباهتی به یک رابطه ی عاشقانه ندارد. شاید برای چند وقت طرف مقابل با شما بماند، اما همه احترامتان را پیش او از دست خواهید داد. این یعنی به محض اینکه یک نفر بهتر سر راه او قرار بگیرد، شما را ترک می کند.

4. مرتب هدیه نخرید

تا به حال شنیده اید: "عشق من را نمی توانی بخری!" شاید وقتش شده خوب به این حرف گوش کنید. گل و هدیه برای تشکر یا ابراز عشق هستند، اما برای شما جذابیت نمی خرند. در واقع، حتی می تواند تنفرآور هم باشد. این کار به طرف تان می گوید که شما فکر می کنید به اندازه ی کافی خوب نیستید و نمی توانید روی خوبی های خودتان تکیه کنید. به همین خاطر برای پوشاندن اشکالات خود برای او هدیه می خرید.
5. هر ۵ دقیقه یکبار نگویید "دوستت دارم"
افتادن در دام این اشتباه خیلی ساده است، اینکه بخواهید تند و تند به طرف تان بگویید که چقدر برایتان ارزش دارد و چقدر دوستش دارید. خسته کردن طرف تان با "دوستت دارم" ها چندان کار رمانتیکی نیست. احساسات قوی شما ممکن است تنها چیزی باشد که طرفتان را از شما دور کرده است، چون نشان می دهد که گدای عشق و محبت هستید.
6. تفاوت های جنسی را فراموش نکنید
خیلی وقت ها افراد نمی توانند نظر جنس مخالف شان را به خود جلب کنند، چون کارهایی انجام می دهند و طوری رفتار می کنند که نظر خودشان و هم جنسان شان را جلب می کند. مردها و زن ها به چیزهای مختلفی جذب می شوند. نمی توانید از چیزهایی که برای خودتان جذاب است برای جلب توجه جنس مخالف استفاده کنید. مثلامردها بیشتر جذب ظاهر زن ها می شوند. در حالی که برای زن ها بیشتر شخصیت مردها مهم است. این به آن معنی نیست که مردها نباید به ظاهرشان برسند یا زن ها نباید سعی کنند آدمهای خوبی باشند. معنی آن این است که باید تلاش تان را بکنید که روی چیزهایی که برای طرف مقابل تان جذاب است بیشتر کار کنید.
7. همه قدرت را به او ندهید
طوری رفتار نکنید که اگر طرفتان شما را ترک می کند انگار زندگی تان به پایان رسیده است. این کار همه قدرت را به او می دهد و باعث می شود شما یک بدبخت بیچاره به نظر برسید که هر کس می تواند شما را راحت دور بیندازد. این چیز جالبی نیست و فقط تا زمانی ادامه پیدا می کند که یک فرد جدید از راه برسد. اگر می خواهید طرفتان را برگردانید باید احترام خودتان را نگه دارید.
8. در دام ظاهر و پول نیفتید
فرهنگ ما طوری است که همه تصور می کنند ظاهر و پول برای همه در درجه اول اهمیت قرار دارد. اما واقعیت این است که مردم ما با این قدر کوته بین نیستند، مخصوصاً وقتی رابطه یی نزدیک با طرف مقابل داشته باشید. ظاهر و پول نمی توانند پایه و اساس یک رابطه ی پایدار را بسازند. اینها فقط مثل پرده ی خانه می مانند که بعد از یک مدت کهنه شده و دل صاحبخانه را می زند. بعضی ها اشتباه کرده و می گویند: "فوقش اینقدر پول از دست می دهم، اما باز او را به دست می آورم. نه! باید وارد عمل شوید و برای برگرداندن عشقتان اقدام کنید.
9. اشتباه نشانه ها را درک نکنید
وقتی طرف مقابل تان می خواهد برای اصلاح اوضاع به شما فرصتی بدهد، یک نشانه وجود دارد. باید این نشانه ها را درست درک کنید تا دچار اشتباه نشده و به موقع به آن نشانه ها واکنش دهید. این مورد کمی سخت می شود، اما می توانید در مورد رفتارهای انسانی مطالعه کنید. مخصوصاً در مورد دینامیک های مرد و زن و روابط عاشقانه، وقتی اطلاعات تان در این زمینه زیاد شد. آن وقت می توانید با نشان دادن علامت های خاص خودتان، شروع به تأثیر گذاری و گرفتن کنترل هر رابطه یی کنید.
10. کمک بگیرید!
خیلی ها با اشتباهات مختلفی که پشت سر هم مرتکب می شوند، رابطه شان به طور دردناکی به هم می خورد. در این گونه مواقع اکثر افراد نمی دانند چه باید بکنند، اما اگر وقت بگذارید و کمی در مورد روانشناسی و نیازها و امیال پایه ای انسان مطالعه کنید، می توانید کنترل از دست رفته رابطه را برگردانده و دوباره دل طرفتان را به دست آورید. باید تلاش کنید و این یعنی کمک بگیرید.

دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : ....................

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری  خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم

دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : ....................
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان barane bahari و آدرس barane_bahari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 9257
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1